مینویسم...
|
|
من براي سال ها مينويسم
سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند...
افسوس كه قصه ي مادربزرگ بازم درست بود...
هميشه.!.
...يكي بود،يكي نبود...
ادامه مطلب |
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
ترس
|
|
هرچه از دستم ميرود بگذار برود...
چيزى كه به التماس الوده باشد نميخواهم
هرچه باشد
حتي
زندگى
ادامه مطلب |
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
ترس
|
|
گاهي وقتا حتي جرات نميكنم برگردم و پشت سرم را نگاه كنم كه ببينم جام خاليه يا نه
ادامه مطلب |
پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
دوستی...
|
|
من گمان مي كردم....
دوستي همچون سروي سرسبز،چارفصلش همه آراستگيست...
من چه مي دانستم...
سبزه مي پژمرد از بي آبي...
سبزه يخ مي زند از سردي دل...
من چه مي دانستم..!..
دل هركس دل نيست...
قلب ها زآهن و سنگ،قلب ها بي خبر از
.!.عاطفه اند.!.
ادامه مطلب |
یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
|
|
هرچند نميدانم خواب هايت را باكه؟!!
شريك ميشوى...
اما هنوز...
شريك تمام بيخوابى هايم تويى...!...
ادامه مطلب |
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, |
1 نظر
|
|
|
|
|
مترسك اينقدر دستهايت را باز نكن،
مگر نميدانى "ايستادگى"
تنهايى مى آورد...؟!؟...
ادامه مطلب |
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
|
|
حرف را بايد زد!
درد را بايد گفت!
سخن از مهر من و جور تو نيست،سخن از متلاشى شدن دوستى است،و عبث بون پندار سرورآور مهر
آشنايى با شور؟
و جدايى با درد؟
و نشستن در بهت فراموشى_يا غرق غرور؟!
سينه ام آينه ايست،با غبارى از غم
تو به لبخندى از اين آينه بزداى غبار
ادامه مطلب |
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
|
|
هرجا كه ميبينم نوشته است "خواستن،توانستن است"
آتش ميگيرم
يعنى او نخواست كه نشد؟!؟
ادامه مطلب |
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, |
2 نظر
|
|
|
قصه ى ما
|
|
ادامه مطلب |
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
|
|
من در پس در تنها مانده بودم.
هميشه خودم را در پس يك در تنها ديده ام.
گويى وجودم در پاى اين در جا مانده بود.
درگنگى آن ريشه داشت.
آيا زندگى ام صدايى بى پاسخ نبود؟
ادامه مطلب |
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, |
نظر دهید
|
|
|
صفحه قبل 1 3 صفحه بعد
|
|